بیا تو پشیمون نمیشی

هر چی دلت بخواد هست

به نام خدای تنهایی

ز فرط درد و دل های بی شمار خسته شدم

از خوردن این ضد حال های روزگار خسته شدم

دوست دارم کنارت بنشینم و حرف بزنم

از طولانی شدن موعد دیدار خسته شدم

بغض گلویم،سد راه صدایم شد

از حالت این مردمان بی قرار خسته شدم

ناله هایم امان دوستان را گرفته است

مِن بعد می نشینم یک کنار خسته شدم

دستم نمی رود هیچ کاری انجام دهم

دگر خسته شدم از بیکاری هم از کار خسته شدم

مردانه گفته بودم پای تو هستم تا ابد

به پایان نرسیده این بردار خسته شدم

سنگ دلی حاکم سرزمین بی کسی هاست

از دیدن سرهای روی دار خسته شدم

تنهایی بهانه ایست،مثل او شوم

ولی از فکر تنهایی آن بی یار خسته شدم

می گویم و می خوانم و می نویسم از همه

چاره ای ندارم، چون هستم بیکار، خسته شدم

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 23:17 توسط م.علیزاده| |

از آجیل سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است. آنها که لب گشودند خورده شدند. آنها که لال مانده اند میشکنند. دندانساز راست میگفت: پسته لال ، سکوتش دندان شکن است

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 21:27 توسط م.علیزاده| |


Power By: LoxBlog.Com