بیا تو پشیمون نمیشی

هر چی دلت بخواد هست

باز هم بلند شو

ایستادنِ کسى که زمینش زده اند از کسى که به زور سرپایش نگه داشته اند زیباتر است 

نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:5 توسط م.علیزاده| |

در یک مأموریتی که برای من پیش آمد، انهدام ناوچه‌ها در خلیج فارس بود که یک ناوچه را من باید می‌زدم؛ ما رفتیم به هدف رسیدیم، سعی کردیم ناوچه را منهدم بکنیم، ولی هر کاری که کردیم موشک‌ها رها نشد؛ با مسلسل خواستیم بزنیم، مسلسل هم تیراندازی نکرد، بعد که آمدیم پایین گفتند «خوب شد که نزدی، آن ناوچه خودی بود.»


خلبان شهید «سید علیرضا یاسینی» را اهالی آسمان بیشتر از زمینیان می‌شناسند؛ جوان رشید آبادانی که از دل محرومیت‌ها فاتح قله توانمندی‌ها و موفقیت‌ها شد. او دوره خلبانی پیشرفته و پرواز با هواپیماهای شکاری را در آمریکا گذراند، اما سال‌های دوری از زادبوم و زندگی در کشوری که هیچ خط و ربطی با وطن خودش نداشت، او را ذره‌ای از اعتقاداتش دور نکرد و بعد از بازگشت از دوره آموزشی، بااوج‌گیری مبارزات ضدپهلوی به صف مجاهدان پیوست و علی‌‌رغم جو فشار و اختناق در ارتش ـ با پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره)، در بین پرسنل متعهد دست به افشاگری می‌زد.

یاسینی بعد از پیروزی انقلاب با درس‌هایی که در مکتب انقلاب اسلامی آموخته بود، با تکیه بر این شعار که محرومیت پل محکم دست‌یابی به موفقیت‌ها و رمز پیشرفت‌هاست، امر بازسازی و توانمندسازی نیرو را آغاز کرد و در دوران دفاع مقدس نیز با اینکه مسئولیت‌ پایگاه‌های شکاری را نیز برعهده داشت، اما پرواز را رها نکرد تا جایی که با 2579 ساعت پرواز دومین قهرمان پروازهای برون مرزی کشور در دوران دفاع مقدس است.

وی در طول جنگ نیز همواره خلبانی پیش قراول و خط شکن بود؛ از جمله مسئولیت‌های مهم شهید یاسینی فرماندهی پایگاه سوم شکاری، فرماندهی پایگاه دهم شکاری به سال‌های 1363 تا 1365، فرماندهی پایگاه ششم از سال 1367 و فرماندهی منطقه هوایی شیراز در سال 1371 بود و به پاس رشادت‌هایش از دست مقام معظم رهبری مفتخر به دریافت نشان فتح نیز دریافت کرد.

فراق دوستان او به قدری بی‌تاب کرده بود که در آخرین‌ روزهای حیاتش درد دلی با همسرش می‌کند و صراحتاً‌ اعلام می‌کند که «واقعاً دوست دارم شهید شود» و چیزی نمی‌گذرد که در 15 دی ماه 1373 بال در بال یار و دوست دیرینه‌اش شهید منصور ستاری (فرمانده وقت نیروی هوایی ارتش)، در مرکبی که همیشه آرزو داشت سفیر آخرتش باشد، به سوی ملکوت پرواز کرد و همنشین عرشیان شد.

شهید یاسینی در آخرین مصاحبه‌اش نکات زیبا و خواندنی بیان می‌کند؛ روایتی از دو امداد غیبی که در دوران دفاع مقدس دو خطر بزرگ را از ناوچه‌های ایرانی دور می‌کند؛ اما در این مصاحبه نیز بار دیگر سخن از یاران سفر کرده‌ای که آن روزها یاسینی به آنها احساس نزدیکی داشته است،‌ به میان می‌آورد و می‌گوید: «فکر می‌کنم که همین روزها آنها را می‌بینم...». ماجرای این دو امداد غیبی و احساس عجیب شهید یاسینی را که از زبان خودش روایت شده در هجدهمین سالگرد شهادت این شهید قهرمان تقدیم مخاطبان خبرگزاری فارس می‌کنیم. 

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 10:26 توسط م.علیزاده| |

به نام خدای تنهایی

ز فرط درد و دل های بی شمار خسته شدم

از خوردن این ضد حال های روزگار خسته شدم

دوست دارم کنارت بنشینم و حرف بزنم

از طولانی شدن موعد دیدار خسته شدم

بغض گلویم،سد راه صدایم شد

از حالت این مردمان بی قرار خسته شدم

ناله هایم امان دوستان را گرفته است

مِن بعد می نشینم یک کنار خسته شدم

دستم نمی رود هیچ کاری انجام دهم

دگر خسته شدم از بیکاری هم از کار خسته شدم

مردانه گفته بودم پای تو هستم تا ابد

به پایان نرسیده این بردار خسته شدم

سنگ دلی حاکم سرزمین بی کسی هاست

از دیدن سرهای روی دار خسته شدم

تنهایی بهانه ایست،مثل او شوم

ولی از فکر تنهایی آن بی یار خسته شدم

می گویم و می خوانم و می نویسم از همه

چاره ای ندارم، چون هستم بیکار، خسته شدم

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 23:17 توسط م.علیزاده| |

از آجیل سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است. آنها که لب گشودند خورده شدند. آنها که لال مانده اند میشکنند. دندانساز راست میگفت: پسته لال ، سکوتش دندان شکن است

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 21:27 توسط م.علیزاده| |

اینگونه نگاه کنيد...


مرد را به عقلش نه به ثروتش

.

زن را به وفايش نه به جمالش

.

دوست را به محبتش نه به کلامش

.

عاشق را به صبرش نه به ادعايش

.

مال را به برکتش نه به مقدارش

.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

.

اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش

.

غذا را به کيفيتش نه به کميتش

.

درس را به استادش نه به سختیش

.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

.

مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش

.

نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش

.

شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش

.

دل را به پاکیش نه به صاحبش

.

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:44 توسط م.علیزاده| |

برای سالم زیستن، باید خواب راحت و آرامی داشته باشیم !



به موارد زیر دقت کنید تا اهمیت خوابیدن برای شما روشن گردد :


ساعت ۹ تا ۱۱ شب:

زمانی است برای از بین بردن مواد سمی و غیر ضروری که این عملیات توسط آنتی اکسیدان ها انجام می شود !
در این ساعت بهتر است بدن در حال آرامش باشد !
در غیر این صورت اثر منفی بر روی سلامتی خود گذاشته اید !

 
ساعت ۱۱ تا ۱ شب:

عملیات از بین بردن مواد سمی در کبد ادامه دارد و شما باید در خواب عمیق باشید !


ساعت ۱ تا ۳ نیمه شب:

عملیات سم زدایی در کیسه صفرا ، در طی یک خواب عمیق به طور مناسب انجام می شود !


ساعت ۳ تا ۵ صبح:

عملیات از بین بردن مواد سمی در ریه اتفاق می افتد !
بعضی مواقع دیده شده که افراد در این زمان ، سرفه شدید یا عطسه می کنند !


ساعت ۵ تا ۷ صبح:

این عملیات در روده بزرگ صورت می گیرد ، لذا می توانید آن را دفع کنید !



ساعت ۷ تا ۹ صبح:

جذب مواد مغذی صورت می گیرد ، پس بهتر است صبحانه بخورید !

افرادی که بیمار می باشند ، بهتر است صبحانه را در ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه میل کنند !

کسانی که می خواهند تناسب اندام داشته باشند ، بهترین ساعت صرف صبحانه برای آنها ،

ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه می باشد و کسانی که اصلا صبحانه نمی خورند ، بهتر است عادت خود را

تغییر دهند و در ساعت ۹ تا ۱۰ صبح صبحانه بخورند !
 

دیر خوابیدن و دیر بلند شدن از خواب ، باعث می شود مواد سمی از بدن دفع نشوند !

از نصفه های شب تا ساعت ۴ صبح ، مغز استخوان عملیات خون سازی را انجام می دهد !

یکی از عوارض دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن ریزش مو در چنین افرادی است !

در ایام تعطیل ، بسیاری افراد تا دیر وقت بیدار می مانند و بعد از اتمام تعطیلات ، با خستگی به

سر کار می روند ، چون اعمال بدنشان دچار سردرگمی شده است و نمی دانند چه باید انجام دهد !



پس همیشه ، زود بخوابید و خواب آرامی داشته باشید
نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:25 توسط م.علیزاده| |

پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
 خشتی از الماس خشتی از طلا


پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق كوچكی از تاج او
 هر ستاره، پولكی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دكمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ كس از جای او آگاه نیست
هیچ كس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
 از خدا در ذهنم این تصویر بود............



ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:32 توسط م.علیزاده| |

یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
- بله، خدا وجود دارد.
بعد از ناهار سروکله‌ی مرد دیگری پیدا شد که پرسید:
- آیا خدا وجود دارد؟
«بودا» پاسخ داد:
- نه، خدا وجود ندارد.
اواخر روز مرد سومی همین سؤال را از «بودا» پرسید. پاسخ بودا به او چنین بود:
- خودت باید این را برای خودت روشن کنی.
یکی از شاگردان گفت:
- استاد این منطقی نیست. شما چطور می‌توانید به یک سؤال سه جواب بدهید؟
بودا که به روشن‌بینی رسیده بود، پاسخ داد:
‌- چون آنان سه شخص مختلف بودند و هرکس از راه خودش به خدا می‌رسد: عده‌ای با اطمینان، عده‌ای با انکار و عده‌ای با تردید.

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:3 توسط م.علیزاده| |

در سرزمینی که سایه آدم های کوچک بزرگ شد.

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است.

                              صادق هدایت

نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:21 توسط م.علیزاده| |

وقتی که کمی لقمه حرامی باشد

فرزند طبیعتآ جزامی باشد

یا نطفه اگر کمی شود مشکل دار

فرزند شود به بی حیائی ناچار

ای آنکه تو مصداق همین ابیاتی

ای آنکه نفهم این بدیهیاتی

گفتند سر سران احمق کده ای

چندی نشده به زیر حرفت زده ای

بحران زده ی شیر شدی می فهمی

نــــه،وقتی که زمین گیر شدی می فهمی

تقصیر نه از تو بلکه از مـــــام تو بود

 حیف نجفی که بر سر نام تو بود

 شاهین نشدی وگرنه می فهمیدی

آزاد به دور نور می چرخیدی

هرگز مشو با شیر امامت درگیر

گورت شده کنده سر شوخی با شیر

لعنت به تو و هرکه موافق با توست!!!

پس روز جزا گریه و هق هق با توست

رفتی به شتاب در پی بی هدفی

ای وای خری چقدر تو شاهین نجفی

                                                                                                                                                                            نقی زیباترین نام جهان است        نقی عشق تمام شیعیان است

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت 17:32 توسط م.علیزاده| |

تا حالا هم آمدنش خیلی دیر شده

چه برسد اگر فردا(جمعه) هم نیاید

و به داد ما نرسد

خدا کند او برسد

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:16 توسط م.علیزاده| |

این قرارداد تا ابد میا ن ما برقرار است

ستاره های دنباله دار...

ستاره های آرزو...

امشب دعا کن

شاید او بیاید...

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:7 توسط م.علیزاده| |

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

و  امروز...

هوایی  دارد  ابری

و آفتابی دارد پر از تنهایی

فکر پشت ابر هستم

چه خبری است پشت این ابرهای سیاه

ابرهایی که حسودیشان می شود بر نور خورشید

و اما فکر قاصر من رفت سمت آقا...

آقایی مثل خورشید تنها

آقایی مثل آفتاب تابناک

وآقا...!!!

وآقا...!!!

آقای تنهایی های همه

آقای مردان دلتنگ

آقای مادران چشم در راه

آقایی که دوستش داریم ما

نه برای اینکه اوست آقا

زیرا

اوست برای حاجت ها

وای آقا

خوبست نمی آیی

می گویند اینجا ساعت به وقت انسانیت خواب است

شاهین گفت:تو هم خوابی؟

آقا مردم نمی دانند از چه چیز خسته اند

آمدنت هر خوبی نداشته باشد

به ما دلیل غصه های بی هدفمان را می گوید

آقا ...

تو هستی و...

این قوم لوچ

قومی که لجباز نیست

لجبازی می کند...

آقا...

خدا صبرت دهد...

راستی آقا!!!

چه خبر از دلت...

می دانم...

دلی داری پر از غصه ،پر از غم

دلی داری از همه ی دنیا سیر،سیر

دلی داری پر از تنهاییهای آدم

آقا دستمان را نمی گیری

حداقل دستگیرمان را بفرست

اینجا وضعیت جالب نیست

ما تو را میخواهیم

تو چطور؟

باران است

دعا کن

شاید دعا ها بحر ظهورت به اجابت برسد

و تو بیایی

و ما منتظریم

دروغ می گوییم

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:53 توسط م.علیزاده| |

چه زیباست اگر به زبان پارسی حرف بزنیم...

به جای سلام و خداحافظ بگوییم... درود   و    بدرود

به جای خلیج فارس بگوییم... شاخاب پارس

به جای فکر بگوییم...اندیشه ، پندار

به جای مزاح بگووییم... شوخی

به جای ضعیف بگوییم ... ناتوان

به جای غذا بگوییم... خوراک

به جای سوال و جواب بگوییم ... پرسش و پاسخ

به جای تبریک بگوییم...شاد باش،همایون باد،گرامی باد ،فرخنده

به جای مجسمه بگوییم... تندیس

به جای سر مجسمه بگوییم... سردیس

به جای فارسی بگوییم...پارسی

به جای سفید بگوییم ...سپید

به جای مرسی بگوییم... سپاس

عزیزان سگ واق واق میکند نه پارس ،پارس نام کشور ماست

 

پیروز باشید.... زیبا سخن بگویید

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:6 توسط م.علیزاده| |

به دنبال کسی باش که تو را به خاطرزیبایی های وجودت زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیت های ظاهریت.

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:4 توسط م.علیزاده| |

دیروز ما دنیا را به بازی گرفتیم

امروز او ما را...

فردا؟

       قیصر امین پور

 

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1386برچسب:,ساعت 18:3 توسط م.علیزاده| |

روزي راهي روشروع كردم،به وسط راه كه رسيدم ديدم كسي كنارم نيست كه كمكم كنه،به ياداول راه افتادم كه كسي كنارم نبود،يادم اومد خدا بود كه منو راه انداخت و فهميدم كسي كه منو راه ميندازه خودش منو هدايت مي كنه

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:45 توسط م.علیزاده| |

گاهی گمان می کنی، چون دگر صدایی از حنجرت به
نشانه ی گله بیرون نمی آید، مشکل نداری.
اما اینطور نیست، زیرا بغض جلوی صدایت سد میشود

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:39 توسط م.علیزاده| |

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

افسوس کــــه از هزاران مرد،.....نامرد داریم

اصلا چرا نامرد داریم؟

مگر ما مرد نیستیم...

مردی کجاست؟

ای کاش آن مرد می آمد

از اول ابتدایی به ما گفتند آن مــــرد آمد

ولی الان سیزده سال گذشت و آن مرد نیامد

آن مرد می خواست با اسب بیاید

شاید اسبش از ما خسته شده

 مرد بیــــــا!!!

بیا تکلیفمان را مشخص کن

بیا بگو به پترس دستش را چیکار کند

بیا روباه را از حیله گری در بیار

بیــــــــا

بیـــا با هم صد دانه یاقوت بخوریم

مرد بیــــــا

کبری دارد از تصمیمش منصرف می شود

مرد بیـــــا

بیا کوکب از بس برای آمدنت مهمانی داد خسته شد...

مرد کجایــــــــی؟

ریز علی از بس در بین مسافران در دل شب به دنبالت گشت خسته شد

مرد بیــــــا

بیچاره فرزندان مــــــــا....

دگر نمیدانیم به آن ها چه بگوییم

سراغ تو را میگیرند

مرد بیـــــــا

بیا زمین را از تنهایی در بیاور

زمین هم تو را می خواهد

سونامـــی،زلزله بــــــم،طوفان کاترینـــــا....

تو را می خواهند

بیــــا ما را آرام کن

 مرد بیـــــــا

نمی دانیم اعتراض را به کدام در ببریم

مرد دگر نمی دانیم...

دگر نمیدانیــــم...

مرد بیـــــــــا

بیا و مردی و مردانگی را از افسانه بودن در بیاور

آقا بیـــــــــــــــا!!!

اگر نیایـــــــــــــــی!!!

پهلوانان نمی میرند هم .... "میــــــــمیرند"

مرد ما جمعه ها صبح منتظر تو هستیم

صبح جمعه بیـــــــــــا و ما را بیدار کن

دروغ میگوییم....

                                                             

 

                                                                                    نویسنده:S.H.Bطه

 

 

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1386برچسب:,ساعت 23:1 توسط م.علیزاده| |

 سخت آشفته و غمگین بودم…


 به خودم می گفتم:


بچه ها تنبل و بد اخلاقند


دست کم میگیرند


درس ومشق خود را…

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:46 توسط م.علیزاده| |

خدمت حضور انور و منور شما عارضم که دایی بزرگه رفتن مکه؛ قبل رفتن هم کلی به  پسراش و خواهر برادرا و کلا همه سفارش فرمودند که آقا واسه اومدنم نه گاو بکشین نه گوسفند، نه پارچه ی تبریک و ازین چیزا بزنین.

ولی کو گوش شنوا!

زنِ دایی دومیه میگه که نــــــــــــــــــــــــــــــــــه، مگه میشه قربانی نکنیم واسش؟!   وقتی ما رفتیم مکه اون واسمون گوسفند کشته ما هم باید گوسفند بکشیم! پسردایی بیچاره هرچقد گفت نه و بابا ناراحت میشه حریفشون نشد که نشد!

خاله آخری هم میگه نمیشه که کاری نکرد! با این حساب ما میخوایم پول گوسفندو بدیم!!! (من و مامان و داداشم و بابام با شنیدن این حرف اینجوری(    )شدیم.)

حالا هم کلی با پسردایی بیچاره صحبت کردن تا قانع شد گوساله (!!!!!) بکشن(به شرطی که ببرن کشتارگاه)!

حالا خاله کوچیکه میگه چرا ببریم کشتارگاه؟!؟!؟ توو خیابون جلو پاشون میکشیم!!

فک کنین دایی جان فرموده بودن هیچ کاری نکنینا! حالا من نمیفهمم چرا گیر داده به خیابون! بهشم میگی تو خیابون درست نیست و از نظر بهداشتی آلودست و خون نجسه گوشش بدهکار نیست که نیست!

خدا به خیر بگذرونه

 

عصبانی نوشت: آخه چرا ما آدما باید اینقد خودخواه باشیم و خواسته های خودمونو به خواسته های دیگران ترجیح بدیم؟ طرف میگه کاری نکنین واسه اومدم، اونوقت ما از روی خودخواهی باید اونکاری رو که میخوایم انجام بدیم، حتی به قیمت ناراحت کردن طرف و شاید هم به هم ریختن برنامه هاش. اه. فقطم چشممون به اینه که بقیه چیکار میکنن ما هم همونکارو انجام بدیم! خاله ی مذکور فرمودند همه توو خیابون گوسفند میکشند! پس ما هم میکشیم!

پ.ن: زنِ دایی آخری میگفت یکی از دوستاش از مکه اومده بوده، قرار بوده توو تالار ولیمه بده، ولی یه کار جالبی میکنه. از اونایی که اومده بون استقبالش میخواد ناهار بمونن و میشه ولیمه، بعدش میشینه پول ولیمه ای که قرار بوده بده رو حساب میکنه میره زندان یه زندانی که به خاطر قرض توو زندانه آزاد میکنه. (من خراب این حرکتش شدم

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:3 توسط م.علیزاده| |

سلول مغز یک انسان می‌تواند ۵ برابر اطلاعاتی که ویکی‌پدیا دارد را در خود نگهداری کند.

 

2- بدن‌تان به اندازه‌ای گرما در عرض ۳۰ دقیقه تولید می‌کند که با آن می‌شود نیم گالون آب را جوشاند.

 

3- مغز به همان میزان از انرژی که یک چراغ برق ۱۰ وات استفاده می‌کند، بهره می‌جوید.

 

4- بیشتر نوزادان با چشمانی آبی به دنیا می‌آیند.

 

5- تکانه‌های عصبی با سرعت ۲۷۴ کیلومتر بر ساعت به مغز وارد و از آن خارج می‌شوند.

 

6- عطسه‌ها با سرعت ۱۶۱ کیلومتر بر ساعت حرکت می‌کنند.

 

7- اسید معده به اندازه کافی قوی است تا یک تیغ ریش‌تراشی را حل کند.

 

8- روده باریک بزرگترین عضو درونی بدن است.

 

9- راست دست‌ها ۹ سال بیشتر از چپ دست‌ها عمر می‌کنند.

 

10- ناخن انگشت میانی سریع‌تر از ناخن باقی انگشت‌ها رشد می‌کند.

 

11- نوزادان با ۳۰۰ استخوان متولد می‌شوند. بزرگسالان ۲۰۶ استخوان دارند.

 

12- شما برای برداشتن یک قدم از ۲۰۰ ماهیچه یاری می‌جویید.

 

13- پاها می‌توانند در حدود نیم لیتر در طول روز عرق تولید ‌کنند.

 

14- پوست‌تان هر ۲۷ روز پوست‌اندازی می‌کند

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:44 توسط م.علیزاده| |

1ـ تا سرحد امکان سعی کنید که بدون آنکه به مرحله لاغری برسید چربی اضافی بدن خود را کاهش دهید. شواهد قانع کننده موید آن است که اضافه وزناحتمال ابتلا به انواع سرطان را افزایش می دهد.
2ـ فعالیت بدنی حداقل 30 دقیقه در روز
3ـ از نوشیدن نوشابه های شکردار اجتناب کنید. از خوردن غذاهای پر کالری و پروسه شده خودداری کنید.
4ـ از انواع سبزیجات و میوه ها استفاده کنید. نان سبوس دار و غلات نه تنها احتمال ابتلا به سرطان را کاهش می دهد، بلکه به کاهش وزن نیز کمک می کند.
5ـ خوردن گوشت قرمز را محدود کنید. از مصرف گوشتهای پروسه شده (کالباس، سوسیس، ژامبون) تا حد امکان خودداری کنید. مصرف گوشت پخته شده حداکثر 500 گرم در هفته.
6ـ از مصرف هر گونه نوشابه الکلی خودداری کنید.
7ـ از مصرف غذاهای پرنمک یا کنسروهایی که نمک آلوده هستند خودداری نمایید.
8ـ از قرصهای ویتامین (Supplements)برای حفاظت خود در برابر ابتلای به سرطان استفاده نکنید.
9ـ توصیه می شود مادران در شش ماهه اول پس از زایمان فقط با شیر خود طفل را تغذیه کنند.
10ـ افرادی که تحت درمان سرطان قرار گرفته اند پس از اتمام دوره درمان مفاد پیشگیری را رعایت نمایند.

*** و در نهایت توصیه می شود سیگار نکشید.

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط م.علیزاده| |

1ـ تا سرحد امکان سعی کنید که بدون آنکه به مرحله لاغری برسید چربی اضافی بدن خود را کاهش دهید. شواهد قانع کننده موید آن است که اضافه وزناحتمال ابتلا به انواع سرطان را افزایش می دهد.
2ـ فعالیت بدنی حداقل 30 دقیقه در روز
3ـ از نوشیدن نوشابه های شکردار اجتناب کنید. از خوردن غذاهای پر کالری و پروسه شده خودداری کنید.
4ـ از انواع سبزیجات و میوه ها استفاده کنید. نان سبوس دار و غلات نه تنها احتمال ابتلا به سرطان را کاهش می دهد، بلکه به کاهش وزن نیز کمک می کند.
5ـ خوردن گوشت قرمز را محدود کنید. از مصرف گوشتهای پروسه شده (کالباس، سوسیس، ژامبون) تا حد امکان خودداری کنید. مصرف گوشت پخته شده حداکثر 500 گرم در هفته.
6ـ از مصرف هر گونه نوشابه الکلی خودداری کنید.
7ـ از مصرف غذاهای پرنمک یا کنسروهایی که نمک آلوده هستند خودداری نمایید.
8ـ از قرصهای ویتامین (Supplements)برای حفاظت خود در برابر ابتلای به سرطان استفاده نکنید.
9ـ توصیه می شود مادران در شش ماهه اول پس از زایمان فقط با شیر خود طفل را تغذیه کنند.
10ـ افرادی که تحت درمان سرطان قرار گرفته اند پس از اتمام دوره درمان مفاد پیشگیری را رعایت نمایند.

*** و در نهایت توصیه می شود سیگار نکشید.

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط م.علیزاده| |

پزشکان معتقدند اگر فردی که دچار ضربه مغزی شده است ظرف 3 ساعت به بیمارستان منتقل شود آنها می‌توانند عوارض این ضربه را به طور کامل از بین ببرند. ولی تشخیص این حادثه و رساندن مصدوم به بیمارستان ظرف 3 ساعت کار مشکلی است چون در حالت عادی چند ساعتی طول می‌کشد تا عوارض این ضربه خود را نشان دهد. متاسفانه ممکن است فرد دچار صدمات جدی در ناحیه مغز شده باشد در حالی که اطرافیان اصلا متوجه هیچ علامت یا نشانه‌ای نشوند. به همین منظور پزشکان توصیه می‌کنند که در چنین شرایطی این سه پرسش ساده را در ذهن بسپارید و در اولین فرصت از مصدوم بپرسید:

1. از مصدوم بخواهید که لبخند بزند.

2. از وی بخواهید که هر دو دست خود را از بازو کاملا بلند کند.

3. از مصدوم بخواهید که یک جمله ساده و مرتبط با زمان و شرایط اطراف خود بسازد. (مثلا امروز هوا آفتابی است.)

اگر مصدوم در پاسخگویی به هر یک از این سه مورد دچار مشکل شد سریعا مصدوم را به بیمارستان برسانید. بعد از اینکه تشخیص داده شد که افراد غیرمتخصص نیز تنها با این سه پرسش می‌توانند به ضعف عضلات صورت، مشکل در حرکت بازوها و یا مشکل در تکلم پی برده و با انتقال سریع مصدوم به مراکز درمانی از مرگ مصدوم جلوگیری کنند از عموم مردم خواسته شد که این سه پرسش را به خاطر سپرده و در موقع لزوم از آن استفاده نمایند.

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:22 توسط م.علیزاده| |

معبد آرتمیس در افوسوس ( ترکیه) یکی از زیباترین بناهای ایام گذشته بود. این بنا با داشتن۱۰۰ ستون مرمری زیبا که ارتفاع هرکدام از آنها به ۱۵ متر میرسید یکی از عجایب هفتگانه به حساب می آید. این معبد فضایی را در برمی گرفت که تقریبآ چندین برابر وسعت آکروپلیس درآتن بود. میتوان گفت که معبد آرتمیس صعود و سقوطهای بسیاری را در طی قرنها پشت سر گذاشت. این بنا در ۶۰۰ سال قبل از میلاد ساخته و در ۵۵۰ سال پس از میلاد در آتش سوخت . بعد از آن مجددﺃ به صورت بسیار زیباتر و عظیمتری بازسازی شد. این بنا برای دومین بار دچار حریق شد البته این بار بطور عمدی توسط فردی بنام هروستراتوس که برای به یاد ماندن نامش به این کار دست زد, ولی این معبد دوباره با اندازه ای بزرگتر و بسیار بهتر از قبل ساخته شد. این معبد بسیار زیبا درونش با مجسمه های بی نظیری تزیین شده بود . این معبد پابرجا بود تا زمانیکه بر اثر هجوم بربرها در ۲۶۲ پس از میلاد برای همیشه از صفحه تاریخ محو شد و هرگز دوباره ساخته نشد . آنچه که از این معبد باقی ماند هم توسط زلزله ها کاﻤﻸ از بین رفت

نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:32 توسط م.علیزاده| |

مجسمه زئوس خدای یونان در ا لمپیا یکی از عظیم ترین مجسمه های جهان است . این اثر در ۴۵۰ سال قبل ازمیلاد توسط مجسمه ساز معروفی بنام فیدیاس ساخته شد این هنرمند همان کسی بود که مجسمه خدای آتنا را هم برای معبد پارتنون در آتن ساخت.. ارتفاع مجسمه زﺌﻮس در حدود ۱۲ متر بود . بدن این مجسمه را از عاج فیل و ردا و موها و ریشش را از طلا ساختهبودند. تخت آن از چوب درخت سرو بود که بوسیله جواهرات گرانبهایی آراسته گردیده بود. این اثر ارتفاعش چنان بود که با سقف معبد زﺌوس برخورد می کرد . فیدیاس با این کارمی خواست اقتدار و نیرومندی زﺌﻮس را نشان دهد. مجسمه زﺌﻮس در معبد زﺌﻮس که طول آن به ۶۴ متر می رسید قرار داشت . ۷۲ ستون خارجی این معبد که به سبک معماری قدیم یونان بودند این معبد را دارای معماری خیره کننده ای کرده بودند . سنگفرش آن نیز با مجسمه های بی نظیری تزیین گشته بود. مجسمه زﺌوس در حدود ۸۵۰ سال در این معبد قرار داشت تاهنگامیکه بعضی از یونانیها آنرا به استانبول منتقل کردند. البته این زیاد طول نکشیدچراکه محل جدید نیز در آتش سوخت و این مجسمه برای همیشه از بین رفت

 

نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:59 توسط م.علیزاده| |

آنکس که بدانـد و بدانـد که
>>> بـداند
>>> اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
>>>
>>> آنکس که بدانـد و ندانـد که
>>> بدانـد
>>> بیدارش نمایید که بس خفته نماند........


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:35 توسط م.علیزاده| |

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!!

 

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:7 توسط م.علیزاده| |

 

آرامش داشته باشید و ساکت بنشینید.

1- در متن زیر C را پیدا کنید. از مکان نمای موس استفاده نکنید.


OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO COOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
2- اگر در متن بالا C را پیدا کردید، حالا 6 را پیدا کنید.


9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999699999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
 

3- حالا حرف N را بیابید. کمی مشکل‌تر از قسمت‌های بالا می‌باشد.


MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MNMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM

 

  

این یک شوخی نیست. اگر شما قادر بودید که این سه تست را پشت سر بگذارید، شما دیگر هیچ وقت نیاز به دکتر اعصاب و روان نخواهید داشت.

 

مغز شما عملکرد خوبی دارد و از بیماری آلزایمر (Al zheimer) در امان خواهید بود.

 

 

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:0 توسط م.علیزاده| |

به خود احترام می گذارم

یک چای داغ می ریزم

داخل زیباترین بشقاب خانه

یک دانه شیرینی می گذارم

همراه یک آهنگ دلنشین به خود می گویم بفرمائید

چایتان سرد نشود!

و از تمام تنهایی ام لذت می برم ... !

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:2 توسط م.علیزاده| |

لیلی عاشق مجنون می شود و مجنون هم عشق لیلی در دلش رسوخ می کند... اما خانواده آنها با یکدیگر دشمنان دیرینه هستند و سایه هم را با سنگ می زنند...لیلی و مجنون هم در این وسط بلاتکلیف می مانند و نمی دانند آخر ماجرای دعوای خانواده آنها به کجا می انجامد.

  • - الیته لیلی و مجنون آنقدر بزرگ شده اند که تو روی پدر و مادرشان بایستند وبه آنها بگویند که: الاّ بلّا، ما یکدیگر را می خواهیم و دعوای شما دو خانواده هم به ما مربوط نیست.... اما آنها فرزندان مطیعی هستند و اهل جار و جنجال و بزن بکوب نیستند. آنها فقط یکدیگر را، آنهم تنها در یک محیط آرام می خواهند و بس.... پس واردشدن به برخی حاشیه ها را اضافه و دردسرساز می دانند.
  • - اما هرچه می گذرد دو خانواده کوتاه نمی آیند که هیچ، تازه بعد از باخبرشدن از جریان عشق و عاشقی فرزندهایشان، برای آنکه جلوی هم کم نیاورده ویا مجبور به منت کشی از هم نشوند ، خط و نشان بیشتری را برای یکدیگر می کشند، حتی بعضی از شبها تعدادی از بزن بهادرهای دو خانواده می روند سراغ چیزهای با ارزش طرف مقابل و آن چیزها را، یا می شکنند و یا صدمات غیرقابل جبرانی بهشان وارد می آورند!.
  • - اگر تا دیروز دو خانواده فقط به هم سلام نمی دادند، الان به یکدیگر، فحش و نفرین هم، حواله می دهند. تازه دو خانواده ، برای آنکه نشان دهند که چقدر از جریان عشقی فرزندانشان ناراحت هستند چند روزی، آنها را در خانه حبس کرده و یا دچار تحریم غذایی شان می نمایند!.
  • - لیلی و مجنون که می ببینند این قصه سر دراز دارد ، بالاخره تصمیم می گیرند با هم به سرزمین دیگری فرار کنند و در آنجا با بچه هایشان زندگی خوشی را سپری نمایند. هرچند دلشان را در سرزمینشان جا گذاشته و همواره برای خانواده شان دلتنگ می شوند، اما بعدها حادثه فرار آنها به اسم " فرار دلها" نامگذاری شد و سالگرد فرارشان را هم با برگزاری جشنواره ای با عنوان "نفرین بر عشق" منفور داشتند!!

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:17 توسط م.علیزاده| |

 - گرگ درب خانه شنگول و منگول و حبه انگور را به صدا در می آورد اما آنها درب خانه را باز نمی کنند. او دستان سفید کرده اش را نشانشان می دهد، اما آنها باز درب خانه را باز نمی کنند.

  • - گرگ به حیله های پیشرفته تر و امروزی تری متوسل می شود، مانند تقلید صدای مادر توسط نرم افزارهای پیشرفته دیجیتالی و... خیلی از حیله های دیگر را هم به کار می بندد ولی آنها باز درب خانه را باز نمی کنند.
  • - گرگ به خانه برمی گردد و از گرسنگی می میرد، البته قبل از مرگ جمله ای را به زبان می آورد و آن جمله این بود:

    تا زمانی که در دنیا احمق وجود دارد باید همه آنها را خورد، اما مشکل اینجاست که وقتی تمام احمقها خورده شده و نسلشان منقرض شد،  زیرکها هم، با فاصله کمی از آنها (هرقدر هم زبر و زرنگ باشند) از گرسنگی خواهند مرد!

  •  

  • - البته گرگ باید می فهمید برای رسیدن به مقصود، راه حلهای ساده تر و حتی بدون نیاز به گفتن دروغ و یا سوار کردن حقه وجود دارد... مثل چسباندن یک آدامس بر روی ویزور آیفون تصویری خانه شنگول و منگول و حبه انگور!!


نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:14 توسط م.علیزاده| |

روزی روزگاري پسرك چوپاني در ده اي زندگي مي كرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم دهات را از ده به تپه هاي سبز و خرم نزديك ده مي برد تا گوسفندها علف هاي تازه بخورند.او تقريبا تمام روز را تنها بود.


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:11 توسط م.علیزاده| |

گاو ما ما مي كرد
گوسفند بع بع مي كرد
سگ واق واق مي كرد
و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي
شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند. موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند
ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس دوست شده بود .پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد.پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد
براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد.ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد. كبري و مسافران قطار مردند.
اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند. او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد. او كلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد. او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديگر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد.
کسی میدونه حسنک الآن کجاست ؟

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:6 توسط م.علیزاده| |

 

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسدو شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»

زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»

پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»

پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:43 توسط م.علیزاده| |

 عکس   داستان زیبای گدا و روزنامه نگار

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید

 روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

 عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  . . .

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است…. لبخند بزنید!

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:29 توسط م.علیزاده| |

سلام آقای ایرانسل!

نوکرتم داداش!

یه چندتا خواهش ازت دارم. جون نَنَت عمل کن بهشون...

من تو مسابقه شرکت نمی کنم! به جون مامانم adsl دارم!

صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن...

شارژه جایزت بخوره تو سرت 1000000 تومان شارژ کنم 100تومن داخل شبکه هدیه بدی!

موبایل بانک هم نمیخوام!

اینقدر واسه هر چی زرت و زرت و وقت و بی وقت تبریک نگو!

نکن برادره من! نکن پدره من! دِ نکن لعنتی! دِ دهن منو باز نکن آخه...

من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟ بابام گرفته؟ داییم گرفته؟؟؟؟ کی گرفته؟؟

آخه چی میخواااای از جون من لعنتی که که میگی آهنگ های پیشواز داغ امروز اینا هستن.

آخه یکی نیست درد منو بشنوه؟

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:47 توسط م.علیزاده| |

"

خرگوش می‌ره تو جنگل روباه رو می‌بینه که داره تریاک می کشه،  می‌گه آقا روباهه این چه کاریه؟! پاشو بدوییم... شاد باشیم!      

می رن تا می رسن به گرگه. می بینن داره حشیش می کشه، خرگوش می گه آقا گرگه این چه کاریه؟! پاشو شاد باشیم! بدوییم! 

گرگم پا می شه می رن 3 تایی می رسن به شیره، می بینن داره تزریق می کنه.


خرگوش می گه آقا شیره این چه کاریه؟! پاشو بدوییم... ورزش کنیم... شاد باشیم! شیره می پره می‌خورش! 


گرگ و روباه می گن چرا خوردیش؟! این که حرف بدی نزد!    

شیره می گه: نه بابا! این پدرسگ هر روز یه قرص اکـس می زنه میاد مارو دور جنگل میدوونه! 

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:45 توسط م.علیزاده| |

"یه یادی کنیم از پدربزگامون. اگه در قید حیات هستن که بریم پاشونو ببوسیم. اگه هم دیگه بینمون نیستن براشون فاتحه بفرستیم..."

پیرمردی بود که با پسر، عروس و نوه اش در خانه ای زندگی میکرد. چشمهای پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمی دید. گوشهایش ضعیف شده بود و خوب نمی شنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن می لرزید. وقتی سر میز غذا می نشست از ضعف و پیری قاشق در دستش میلرزید و غذا روی میز میریخت. حتی وقتی که لقمه در دهانش میگذاشت غذا از گوشه دهانش بیرون میریخت و منظره زشتی بوجود می آورد. هر بار پسر و عروسش با دیدن غذا خوردن او حالشان بد میشد. تا اینکه روزی تصمیم گرفتند پدربزرگ درگوشه ای پشت اجاق بنشیند و آنجا غذایش را بخورد.

از آن روز غذای پیرمرد را در یک کاسه کوچک و گلی میریختند. غذای او آنقدر کم بود که هیچ وقت سیر نمیشد. در نتیجه وقتی که غذایش تمام میشد با حسرت به میز نگاه میکرد و چشمهایش از اشک پر میشد.

روزی لرزش دست پیرمرد به حدی بود که کاسه از دستش افتاد و شکست. عروس جوان ناراحت شد و حرفهای زشتی به او زد؛ ولی پیرمرد چیزی نگفت و فقط آه کشید. بعد برای پیرمرد یک کاسه چوبی بیارزش خریدند.پیرمرد شکایتی نکرد و هرروز توی آن غذا می خورد .

روزها آمدند و رفتند. تا اینکه روزی زن و شوهر نشسته بودند و با هم حرف می زدند، پسر کوچولوی چند تکه تخته روی زمین گذاشته بود و سعی می کرد آنها را به هم وصل کند.پدر پرسید:«چکار میکنی پسرم؟»

پسر جواب داد:«می خواهم یک کاسه چوبی درست کنم تا وقتی که تو و مادر پیر شدید؛ غذای شما را توی آن بریزم و جلویتان بگذارم.»

زن و مرد به هم نگاه کردند و ناگهان بغزشان ترکید. به این وسیله آنها به خود آمدند و روز بعد، پدر بزرگ پیر را سر میز آوردند تا همه با هم غذا بخورند.

از آن روز به بعد، اگر دست پیرمرد می لرزید و غذا را می ریخت، کسی به او حرفی نمی زد.

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:33 توسط م.علیزاده| |


Power By: LoxBlog.Com